پشت شيشه برف ميبارد
پشت شيشه برف ميبارد

در سكوت سينه ام دستي

دانه اندوه ميكارد

مو سپيد آخر شدي اي برف

تا سرانجام چنين ديدي

در دلم باريدي ... اي افسوس

بر سر گورم نباريدي

چون نهالي سست ميلرزد
روحم از سرماي تنهايي
ميخزد در ظلمت قلبم
وحشت دنياي تنهايي
ديگرم گرمي نمي بخشي
عشق اي خورشيد يخ بسته
سينه ام صحراي نوميديست
خسته ام ‚ از عشق هم خسته

 

فروغ فرخزاد

من عاشـق آن رهبــر نورانــی خـویشم

آن دلبــر وارستــۀ عـرفـانـی خــویشم


عمـری است غمیـنم ز پریشانـی آن یار

هـر چنـد که محزون ز پریشانی خویشم


در دام بـلایت شـده ام سخـت گرفتـار

امـواج بـلای دل طوفــانــی خـویشم


چون نقـش نگـارین تو بر دیـده در اُفتــد

گمگشتــۀ این دیـدۀ بـارانــی خـویشم


زان لحظه که مجنون شدم از زلف سیاهت

در کوهم و در دشـت و بیـابـانی خـویشم


از شـوق وصال تو چه ویرانـه شد این دل

چندی است که شاد از دل ویـرانی خویشم


یک لحظه پشیمان نشدم از غم آن دوست

عمری است که مشغول نگهبـانی خـویشم


دل کنـده ام از عـالـم دنیــایـی ولیکـن

دلـبستــۀ آن یـار خـراسـانــی خـویشم


تـوفیـق زیـارت بـه جمـالـش نـدهنــدم

این غــم به که گویم غم پنهانـی خـویشم


زان روز که در بنـد نگـاه تـو اسیـرم

افسـردۀ دیـدارم و زنـدانــی خـویشم


سرباز و نگهبـانـم و هم حامـی جـان از

جـمهـوری اسـلامـی ایـرانــی خـویشـم


من گـرچـه در ایـن دایـره شاعـر نیم امّـا

تضمیـن گـر شعریش به نـادانـی خویشم

سلام

به همه دوستای خوبم

وااااااااااااااااای فصل امتحانا اومد دوباره

با یه عالمه جزوه نخونده و استادای سخت گیر

سلام ای زندگی

خوبی ؟

سراغی ای قدیمی یار ، از احوال ما دیگر نمیگیری؟

کمی نامهربان گشتی

عزیزا، امتحان دیگری در پیش رو داری؟

تمام عمر ما شد درس و بعدش امتحان و گاه تجدیدی

ببینم سهم مردودی، که تقدیرم نفرمودی؟

خدایی، غیر درس و امتحان صبر، کار دیگری با ما نداری؟

روی خوش یا خرده حالی، مهربانی ، در بساطت نیست؟

از آن ابر و مه و باد و فلک ،

آری ، جناب گرم خورشیدت

که گویی یادشان رفته دگر در کار ما باشند،

من چیزی نمی گویم

گرامی زندگی با ما مدارا کن

بپرس احوال ما را ، گاه گاهی مهربانی کن

چه می شد راز لبخندی، نشان همرهان ما تو میدادی؟

یا که گاهی، دست مهری، شانه گرمی

برایم هدیه می کردی؟

عزیزم ، زندگی ، قهری ؟

منم فرزند آدم ، میهمان خاکی دنیا

هزار و یک شب دنیا که دیدم

قصه ی فردای روشن را برایم ارمغان آور

شنیدم بازی با مردمان را، دوست می داری

در این هفت سنگ دنیا، هر چه من چیدم

تو با یک گوی نامریی، تمامش را که می ریزی

و در بازی قایم باشک این روزگاران

هر چه گشتم من، نمی دانم کجا تو پنهان می گردی؟

امان از دست این بازی نافرجام لجبازی

که گویا خوب میدانی

 

هلا ای زندگی، با مردمان قدری مدارا کن

خنک آبی و نان گرم را ، در سفره هامان، نه

کسی چیزی به تو گفته، که از ما روگردانی ؟

گره از ابروان بسته ات وا کن

سعادت رامهیا کن

به لب هامان، کلام مهر جاری کن

به چشم ما، نگاه باعطوفت را، عطا فرما

و دستان باسخاوت آشنایی ده

و بر دهلیزهای قلب ما بنویس

ورود کینه ممنوع است

تو یاد عاشقی، را یادمان آور

بگو تا عشق، مهمان تمام خانه ها گردد

بفرما تا نوازش باز، برگردد

رسوم مهروزی را تو احیا کن

و بر دیوارها تو حک کن

در این وادی ، سلام و خنده آزاد است

و با یاد خدا، بازار حزن و خوف، تعطیل است

تبسم رایگان وبا سخاوت ، عرضه می گردد

کسی این جا به جرم عاشقی، در بند و تنها نیست

خلاصه زندگی، خود را خدایی کن

به تو ای زندگی ، باعشق میگویم

تو را بر جان زیبا لحظه های عمر ما

آری به عشق پاک فرهادین ما سوگند

به لبخندی ، تو کام مردمان خوب ما را

باز شیرین کن

دلم تو این قفس گرفت

آی خدا جون چی کار کنم

کارم دیگه تمومه و

می خوام پیشت فرار کنم

بزار بیام خسته شدم

از این زمونه پلید

اینجا که هیچکی عشقمو

حتی تو کتــابا ندید

همش شده لجبازی و

حرفای چرت و بی ثمر

آی خدا جون کجایی تو

منو تو از اینجا ببر

حالم گرفته بدجوری

دلم می خواد گریه کنم

پیش تو ای بزرگترین

می خوام که من شکوه کنم

حتی اونی که ادعاش

دوست داشتنه دل منه

نمی تونی بفهمه و

این دلو ساده درک کنه

بهونه و گلایه ها

دفتر خیس و گریه ها

اشکای دونه دونه و

سردرد میون این شبا

خدا دیگه خسته شدم

اون اشکای منو ندید

با فکرای تو دلش

نسخه ی این دلو پیچید

بهونه و گلایه ها

حرف تو دهن گذاشتنا

اینکه مثه اون قدیما

دلم نمیاد راه باهاش

نمی تونه بفهمه و

درد دلو دوا کنه

اگر که واقعا دوست می داشت

این دل غصه دارمو

می موند به هر جور که شده

له نمی کرد غرورمو

خدا چکارکردم مگه

اینجوریه تقاص من

اگر میخوای ضجرم بدی

منو تو از اینجا نبر

تولد تولد مبارک

ســــــــــــــــــــــــــلـــــــــــــام

امروز تولدمه تولد خودمه

فقط امروز دعا می کنم که همه ایرانیا زندگی خوب و خوش داشته باشن

برای منم دعا کنید تا تو زندگیم موفق باشم

امروز خیلی خوشحالم

می خوام غمیای دلم رو پاک کنم

می خوام به زندگی قشنگ نگاه کنم

زندگی زیباست ای زیبا پسند

زنده اندیشان به زیبایی رسند

آنقدر زیباست این بی بازگشت

کز برایش می توان از جان گذشت

من خیلی خوبم

و از این به بعد آزاد آزاد

با تشکر از همه دوستان

بیاید می خوایم کیک بخوریــــــــــــــــــــــــــــــــــم

بود و نبودم واسه تو

همه وجودم واسه تو

بخون از آینه ی چشام

دلم می گه تورو می خوام

آخه اگه تو نباشی

میمیرم و فنا می شم

به روی گونه های تو

اشکای بی صدا می شم

بیا بمون ای مهربون

زمونه خیلی بد دله

اگه بگی نمی مونی

موندن من یه مشکله

آخه خدا اسم تورو

به نام من نوشته بود

حالا اگه تو نمونی

به من می گه تو هم نمون

پس اگه تو اومدی و

دیدی خونم سیاه شده

بدون به خاطر تو بود

رفتم و عشق دیگه نموند

 

(شعر از خودم)

دوستان نظر بدن

تو همه وجودمی

نگو که نیستی همه کس

تو زندگی و عشق و جونی

دوستت دارم نفسم

برای بهترینم

روزي تمام احساسات آدمي گرد هم جمع مي شن و

غايم موشک بازي ميکنن ديوانگي چشمميذاره همه مي رن

 غايم ميشن تنبلي اون نزديکا غايم ميشه حسادت ميره اون ور

 غايم ميشه عشق مي ره پشت يه گل رز ديوانگي همه رو پيدا

 مي کنه به جز عشق حسادت عشق رو لو ميده و به ديوانگي

 ميگه که رفت پشت گل رز عشق نمياد بيرون ديوانگي هرچي

 صدا مي زنه عشق بيا بيرون ديوانگي هم يه خنجر ور ميداره

 همينطور رز رو با خنجرش مي زنه تا عشق پيدا بشه يک دفعه

عشق ميگه آخ چشمو کور کردی ديوانگي اشک مي ريزه به

 دست و پاي عشق بهش مي گه من چشم تو رو کور کردم

 تو هر کاري بگي من انجام ميدم عشق فقط يک چيز از اون

می خواد بهش مي گه با من هم درد شو از اون وقت به بعد

 ديوانگي هم درد عشق کور شد و بس.

وقتی مشکی مد باشه خوبه

وقتی رنگ مانتو شلوار باشه خوبه

وقتی رنگ عشقه خوبه!

وقتی رنگ کت و شلوار باشه با کلاسه!

وقتی لباس های شب تو مهمونی ها مشکی باشه باکلاسه!

اما

وقتی رنگ چادر من مشکی شد

بد شد!

افسردگی می آورد!

دنبال حدیث و روایت می گردند

که رنگ مشکی مکروهه!

مشکی تا جایی که برای لباس های شما بود خوب بود و

باکلاس به ما که رسید بد شد

من و متهم می کنید به افسردگی به دل مردگی

و من توی زندگی دنباله لحظه ای هستم که افسردگی گرفتم

 به حکم شما!

چرا حجاب را مساوی با افسردگی می دانید!

دوست دارم چادر مد شود

مشکی رنگ عشق باشد



عشق به خدا بدون افسردگی!