۞ نسیم صبــــــا ۞

تو ای نسیم صبا بر به یار ما پیغام*****که چشم ما به رهت شد در انتظار سپید

۞ نسیم صبــــــا ۞

تو ای نسیم صبا بر به یار ما پیغام*****که چشم ما به رهت شد در انتظار سپید

*بد بیاری*

 

 

او درمانده بود به خاطر پروژه ای که انجام نداده بود

 

فکر کن.....

 

یه هفته مانده به عید

 

باید بعد از عید پروژه رو تحویل بده

 

کسی که قرار بود کمکش کنه قالش گذاشت

 

مثل اینکه با مامان باباش دعوا کرده بود

 

بعد از ظهر با دوستش قرار داشت

 

تازه ساعت یازده بود

 

کو تا ساعت ۳

 

از دانشگاه تا آریا شهر ۲ساعت بیشتر راه نیست با مترو

 

دو ساعت دیگه رو چه جوری باید بگذرونه

 

ساعت ۱ آریا شهر:

 

هوا خیلی گرمه

 

یه لیوان یخ دربهشت می خوره

 

تا ساعت ۳ تو گلدیس پرسه می زنه

 

پاهاش داره ناله میزنه

 

 

خسته است

 

بالاخره ساعت ۳ شد

 

اومد

 

با هم حرکت کردن

 

تو یه کوچه ی خلوت بودن

 

از جلوی ساختمان نیمه کاره رد شدن

 

نمی دونم چی شد

 

کدوم نامردی بود که یه مشت سیمان ریخت روش

 

نگران مانتوی نو اش بود

 

دو روز بیشتر از خریدنش نگذشته بود

 

جواب جیب خسته ی بابا رو چی می داد

 

آیا پاک می شود

 

چیزی نتوانست بگوید

 

گذشت

 

دوستش وقت آرایشگاه داشت

 

اون وقت این درمانده باید برای او صبر می کرد

 

گفتند ذره ای در پارک بنشینند

 

با اعتماد به نفس کامل مشغول خود شیفته بازی (عکس گرفتن از خود) بودند

 

جوانی معتاد به آنها نزدیک شد

 

شاکی از اینکه  چرا از او عکس گرفته اند

 

بعد از رفع سوء ظن درخواست کمک مالی کرد

 

اهمیت ندادند

 

او هم نامردی نکرد

 

جلوی دو تا دختر چشم و گوش بسته

 

هر چه از دهانش در می آمد

 

به آنها گفت

 

اعم از جوک های ناموسی

 

باز هم چیزی نتوانست بگوید

 

از دوستش جدا شد و به طرف خانه آمد

 

به امید اینکه

 

کسی از او استقبال کند

 

کلید را در در انداخت تا داخل شود

 

کسی در ساختمان نبود

 

کلید چرخید اما در باز نشد

 

حالا چه کار می توانست بکند

 

خدا مرد همسایه را رساند

 

با کلی زحمت در را باز کرد

 

در خانه آمد

 

یک خروار ظرف نشسته انتظارش را می کشید

 

دوباره یاد پروژه افتاد...

 

پ.ن: من که وقتی شنیدم تا دوساعت رو زمین ولو بودم از خنده شما اگه خوشتون نیومد

 

دیگه باید ببخشید